سوال و جواب

یک روز از همّت پرسیدم «چگونه می‌شود که شما در این همه نبردهای خونین حتی یک بار موردی پیش نیامده که کمترین خراشی و جراحتی برداری، حال آنکه همیشه درخط مقدّم جبهه‌ای؟
وی در پاسخم گفت: «آن روز که در مکه معظمه در طواف بیت‌ا... الحرام بودم، آن لحظه‌ای که از زیرناودان طلا می‌گذشتم از خدا تقاضا نمودم که:
1- مرا از کاروانیان نور و فضیلت باز ندارد و مدال پرافتخار شهادت ارزانیم دارد.
2- راضی به اسارتم نگردد و مرا از اسارت به دست دژخمیان بعثی در سایه لطف و عنایت خود نگه دارد.
3- تا لحظه شهادت کوچکترین آسیب و زخمی از طرف خصم دون عارضم نگردد تا با بدنی سالم و پیکری توانمند در حین نبرد و جدال با شراب گوارای شهادت، به محفل اُنس روم.
همسرم! به تو اطمینان می‌دهم که من به آرزوی خود که شهادت در راه خداست خواهم رسید. بدون اینکه قبل از شهادت کمترین آسیبی یا جراحتی متوجّهم گردد.
همسر شهید همّت

دیروز.............امروز...

دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.

جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد...

بسم الله

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم رب الحسین

بسم رب الشهدا

خدارا شاکریم که درسال گذشته توفیق خادمی شهدا را به ما داد

وخدارا شاکریم که به ما توفیق داد تاامسال هم با شهدا تجدید پیمانی دیگر داشته باشیم

واز خداوند می خواهیم که مارا امسال هم در این امر مهم یاری نماید

ودر پایان

یاعلی گفتیم عشق آغازشد.........................